در محله قبلیی که زندگی می کردم خانه ها با گل و درخت دیده می شدند ولی اینجا نه . آنجا را بیشتر دوست داشتم چون خاطرات پدرم در آنجا نهفته است . اگر پدرم شب به خاطر گرسنگیِ من و مادرِ مریضم ببیرون نمی زد ، حال به خاطر یک ماشین قراضه یتیم نشده بودم و در همان محله می ماندم . از اینها بگذریم ، حال گرسنه ام  و حوصله ی این حرفها را هم ندارم .از صبح تا حالا روی دیوارها راه می روم و...


(لطفا ادامه مطلب رو نگاه کنید. )


یه داستان کوتاه خیلی خیلی جالب. شاید دلتون بخواد شخصیت نقش اول داستان و افرادی که توی اون هستنو بخونید و وسطاش هم یه خرده بخندید!


برای دانلود این داستان کوتاه خیلی خوشگل روی لینک زیر کلیک کنید:


گربه ای روی دیوار


فک نکنم باور کنید این نوشته ی یه دختر 14ساله ست. اشکال نداره بازم ارزش خوندن رو داره. 




باور کنید حجم زیادی نداره. بعد از کلیک روی لینک و دانلودش بعد از 5ثانیه فایل رو باز میکنه چون فایل پی دی اف هستش و حجم اون خیلی خیلی کمه. هم چنین میتونید اونو به صورت انلاین و بدون دانلود هم مشاهده کنید.



بقیه پستا یادتون نره!

لبخند هم همین طور.  :)